متن کامل فیلمنامه مخمصه نوشته مایکل مان
همونجوری که قبلا بهتون قولش رو داده بودیم، این فیلمنامه مخمصه نوشته مایکل مان رو براتون منتشر می کنیم. منتظر نظرات شما هستیم.
نویسنده فیلم نامه و کارگردان: مایکل مان، مدیر فیلم برداری: دانته اسپینوتی، تدوین: پاسکوآل بوبا، ویلیام گلدنبرگ، طراح صحنه: نیل اسپیساک، طراح لباس: دبور الین اسکات، طراح چهره پردازی: جان کاگلیون جونیور، موسیقی: مایکل بروک، برایان ارنو، بازیگران: آل پاچینو( وینسنت هانا)، رابرت دنیرو( نیل مک کالی)، ول کیلمر( کریس شیهرلیس)، جان وویت( نیت)، تام سایزمور( مایکل سریتو)، اشلی جاد( شارلین)، دایان وینورا( جاستین) و ناتالی پورتمن( لارن).
محصول 1995 آمریکا، 171 دقیقه.
1.خارجی- ایستگاه مترو -شب
ایستگاه مترو آرام و خلوت است. از فاصله ای دور، صدای ورود قطار شنیده می شود. از اطراف، توده ای بخار در هوا پخش شده است. مدتی بعد، روشنایی حاصل از چراغ قطار، پس زمینه تصویر را روشن می کند. قطار آرام آرام وارد ایستگاه می شود و توقف می کند. نیل مک کالی از قطار پیاده می شود. نخست، نگاهی به اطراف می اندازد و بعد آرام و خون سرد حرکت می کند. نیل یک ساک کاغذی در دست دارد و همچون پرستار یک بیمارستان لباس پوشیده است: نیل یک حرفه ای خون سرد است و خیلی آرام و با اعتماد به نفس کامل قدم بر می دارد. موهای او در چهل و دو سالگی، جو گندمی شده است. او هشت سال را در زندان مک نیل و سه سال را در زندان سن کوئنتین گذرانده است. صدای نیل، بم و نازیباست؛ همچون اراذل و اوباش خیابانی. اما زبان و نوع حرف زدنش متین و با نزاکت است. وقتی حرف می زند، گویی که یک مهندس سخن می گوید. او در کارش، دقیق و باهوش است. به کارش اهمیت می دهد و برایش مهم نیست که سطح کارش چه باشد؛ آنچه مهم است اینکه کار باید بدرستی انجام شود؛ خواه یک دزدی ساده خیابانی باشد، خواه یک دزدی مسلحانه از بانک. و البته او همیشه در کارش موفق است. اگر به او مراجعه کنید، حتماً با وظیفه شناسی کامل، مشکلتان را حل می کند. هیچ زن ثابتی در زندگی او حضور ندارد. نیل از یک آسانسور پایین می رود و وارد سالن بزرگی می شود. دوربین با فاصله ای از بالا، او را همراهی می کند.
2.داخلی - کریدور بیمارستان - شب
نیل در کریدور را باز می کند و وارد آن می شود. دوربین کنار نیل است و او را همراهی می کند. نیل از کریدوری طویل می گذرد. کریدور شلوغ و پر سر و صداست؛ چرا که بیماران، پرستاران، انترن ها و پزشکان زیادی در آن رفت و آمد می کنند. علاوه بر این، از بلندگوی کریدور، مدام پیامهایی به گوش می رسد. نیل به خروجی می رسد. او چشم می گرداند و می بیند که پرستاران، پیرمردی را روی یک تخت چرخ دار به اتاق عمل می برند. به پیرمرد کپسول اکسیژن وصل شده است. نیل از لحظه ای که از قطار پیاده شده، حتی یک لحظه نیز نایستاده است؛ او با گامهایی آرام، حرکت می کند و اطرافش را زیر نظر دارد.
3. خارجی - محوطه بیرون بیمارستان - شب
نیل از کریدور خارج می شود. جلوی بیمارستان، چهار آمبولانس توقف کرده اند. او به آمبولانسها نگاهی می اندازد و آنها را برانداز می کند. عاقبت سوار یکی از آنها می شود و آمبولانس را به حرکت در می آورد. احتمالاً او آمبولانس را دزدیده است،
اما ما هنوز چیزی نمی دانیم.
4.خارجی- یک شرکت ساختمانی - روز
کریس شیهرلیس، همراه یکی از کارمندان شرکت، از کنار تلی از شن و ماسه می گذرند و به پیشخوان می رسند. کارمند به پشت پیشخوان می رود و شروع به نوشتن می کند. کریس کلاهی بر سر گذاشته است و یک تی شرت آستین کوتاه به تن دارد. چکمه های چرمی او مشکی است. روی دوش کریس، یک صندوق چوبی متعلق به شرکت ساختمانی میلواکی دیده می شود. کریس صندوق را روی پیشخوان می گذارد. با سر و وضعی که او دارد، به نظر می رسد که باید کارگر ساختمانی باشد. کریس بیست و نه سال دارد و در تگزاس به دنیا آمده است؛ پیش از این، بوکسور بوده است. اما حالا می تواند به پنج روش، هر گاو صندوقی را باز کند. چیزی را هم که او اکنون می خرد، با همین مسئله ارتباط دارد. او و مک کالی، از 1984 تا 1987، در سن کوئنتین هم سلول بوده اند. کریس کمی تند و خشن است و هرگز نمی تواند پولی برای خود و خانواده اش پس انداز کند؛ چرا که به محص به دست آوردن پول، آن را خرج می کند.
کارمند: می خواین با اون چی کار کنین؟
کریس: برای سوراخ کردن یه دیوار ریسمانی لازمش دارم.
کارمند: خیالت راحت باشه. با اون می تونی حتی آهن رو خم کنی. خب چک می دی یا نقد می بری؟
کریس کارت اعتباری خود را بیرون می آورد و آن را به کارمند نشان می دهد.
کارمند: 788 دلار و 30 سنت می شه.
کارمند نگاهی به کارت می اندازد و اسم کریس و شماره او را یادداشت می کند. البته کارت کریس، یک کارت کاملاً جعلی است. کریس جعبه را دوباره روی دوش خود می گذارد.
کریس: ممنون.
کریس می رود.
5.داخلی - یک فروشگاه اسباب بازی - روز
مایکل سریتو، چهل ساله است و اکنون در یک فروشگاه اسباب بازی، مشغول جست و جو است. سریتو، مردی درشت اندام و تا اندازه ای خشن است. او در سیسیل به دنیا آمده و پانزده سال را در زندانهای آتیکا، جولیت و ماریون گذرانده است. او تمایل زیادی به کشیدن اسلحه و کشتن آدمها دارد، اما مردی خانواده دار است و پدری مهربان برای بچه هایش به حساب می آید. اگر از او درباره چنین تناقضی سؤال کنید، او اصلاً نمی داند شما درباره چه چیزی حرف می زنید. شما باید مراقب باشید که سر راه او قرار نگیرید، چرا که بدون شک او شما را می کشد. با این حال او مهربان ترین فرد گروه است و البته خوش تیپ و باهوش نیز هست.
اکنون سریتو به یک خانه عروسکی خیره شده است. انگشتان زمخت سریتو، خانه را بر می دارد. سریتو به طرف پیشخوانی می رود که پشت آن یک فروشنده میان سال ایستاده است.
سریتو: اینو برای من کادو کنین.
فروشنده: چشم آقا... شما حتماً یه دختر کوچولوی خوشگل دارین!
سریتو: نه، دو تا دارم.
فروشنده: چه خوب!
سریتو: اون سه تا ماسکهارو هم می خوام.
فروشنده، ماسک کلارک گیبل، هیولای سه چشم و بانوی زیبا را از قفسه بر می دارد و به سریتو می دهد.
سریتو: ماسک دانلد داک رو هم بدین.
فروشنده( می خندد): حتماً برای هالووین می خواین، درسته؟
سریتو: بله، هالووین کم کم داره پیداش می شه... خب چقدر شد؟
6. داخلی - آپارتمان جاستین - اتاق خواب - صبح
جاستین روی تخت دراز کشیده است. او بیست و نه سال دارد و لاغر اندام است. موهایش را بلوند کرده و چشمانی ریز دارد. او عاشق همسر خود، وینسنت هاناست. صدای خارج از قاب دوش حمام شنیده می شود.
7.داخلی - حمام -صبح
هانا زیر دوش است.[...] شیشه حمام بخارآلود شده است. هانا دوش را می بندد. %