سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گزارش نگارش فیلمنامه «ولنتاین غمگین»
 BLUE VALENTINE


 

مترجم: صوفیا نصراللهی



 
درک سیانفرانس از همان کودکی همیشه با دو کابوس بزرگ زندگی اش دست و پنجه نرم می کرد؛ یکی جنگ هسته ای و دیگری ترس از این که والدینش از هم طلاق بگیرند. وقتی 20 ساله شد، پدر و مادرش از هم جدا شدند و سیانفرانس را گیج و سردرگم به حال خودش رها کردند. کارگردان ولنتاین غمگین آن روزها را به یاد می آورد: «من به دنبال فیلم های دیگران یا آثار هنری مختلف همه جا را جست و جو می کردم، اما نمی توانستم چیزی پیدا کنم که واقعاً با من حرف بزند و کاری کند که احساس تنهایی نکنم. از زمانی که فیلم تایتانیک را دیدم، یک نوع تراژدی عاشقانه کشف کردم. داستانی که نسخه ای از رومئو و ژولیت بود که دائماً تکرار می شد و تکرار می شد. داستان دو آدم عاشق که کنار یکدیگر جان می دادند. اما در تجربیات من، این مرگ نبود که آدم ها را از هم جدا می کرد، بلکه نیروی گذر زمان بود که وارد روابط می شد و آن را فرسوده و فاسد می کرد.»
 

فیلمنامه نویسان: درک سیانفرانس و جوی کرتیس
 

در نتیجه همه اینها، سیانفرانس به ولنتاین غمگین فکر کرد تا این خلأ را پر کند. در ذهنش فیلمی را تصور می کرد که بتواند با آن حقیقت ناراحت کننده درباره این که چطور روابط از هم می پاشند، روبه رو شود. فیلمی که سکانس هایش یکی در میان، چگونگی گسست یک رابطه عاطفی و عاشقانه هفت ساله را از اول تا آخر نشان دهد. فیلمی که بالاخره به وسیله رایان گاسلینگ و میشل ویلیامز در نقش زوجی به نام دین و سیندی تصور شد که در مسیر زندگی شان عشق یکدیگر می شوند و بعد هم رابطه و زندگی شان به سردی و خاموشی می گراید. کمی که کارها جلو رفت، سیانفرانس متوجه شد شکل گیری این پروژه ای که در ذهن برای نوشتن فیلمنامه انجام می دهد، در نهایت فقط پایه و مبنای صحنه های مختلف خواهند شد و فیلم برداری سکانس ها را بداهه انجام خواهد داد. همان طور که این پروسه در حال شکل گیری بود، سیانفرانس در طول 12 سال کار روی فیلمنامه ولنتاین غمگین نشان داد که تعهدش به این پروژه بیش از ازدواج خیالی دین و سیندی و حتی بیش از رابطه خودش و همکار نویسنده اش، جوی کرتیس، با همسرانشان، طول خواهد کشید. سیانفرانس می گوید: «این فیلمنامه به نوعی منعکس کننده زندگی و رابطه خود ما بود. ما هم از نامزدهایمان جدا شده بودیم و رابطه مان به پایان رسیده بود.»
سیانفرانس با کریتس در مدرسه فیلم سازی کلرادو آشنا شده بود. جایی که هر دوی آنها زیر نظر استاد آوانگارد، استن براکهیج درس می خواندند. کرتیس آن روزها را این طور به یاد می آورد:«من و درک (سیانفرانس) شاگرد اول های کلاسمان در مدرسه فیلم سازی بودیم، در نتیجه باید توانایی هایمان را با هم پیوند می زدیم و یا تبدیل به دشمنان ابدی یکدیگر می شدیم.»
به همین دلیل هم این دو فیلم ساز جاه طلب تصمیم گرفتند با هم یک تیم تشکیل بدهند. کرتیس اولین نفری بود که در اولین فیلم سیانفرانس به نام brother tied سرمایه گذاری کرد. آنها فیلمنامه این فیلم را با هم نوشتند و در سال 1998 آن را به جشنواره ساندنس ارائه دادند. در همان جشنواره ساندنس بود که فکرهایشان را روی هم ریختند و شروع به ایده پردازی در مورد ولنتاین غمگین کردند.
کرتیس می گوید: «ما اولین فیلم بلند سینمایی مان را ساخته بودیم و همه فکر می کردند که از این به بعد میلیونر و محبوب خواهیم شد. ما قراردادهای تجاری را رد کردیم که می خواستند روزی 10 هزاردلار به ما بپردازند و به همه می گفتیم که تصمیم داریم فیلمنامه بعدی مان را بنویسیم که درباره طلاق است.» هر دو نویسنده به خوبی می دانستند که طلاق سوژه تجاری و بفروشی نیست، اما آنها هنوز ایده آل گرا بودند و هر کدامشان به نوعی با این سوژه ارتباط خاصی داشتند. کرتیس می گوید: «هر آدم مجردی که در خانواده من وجود داشت، از جمله پدربزرگ و مادربزرگم و حتی پدر و مادر آنها، بیش از دو بار ازدواج کرده و طلاق گرفته بودند.» در حقیقت بخشی از طرح نهایی کرتیس و سیانفرانس این بود که قراردادهای معمول و عرف عامه پسند سینمایی درباره طلاق در فیلم ها را وارونه کنند و موردی را در فیلمشان نشان بدهند که جدایی راه حل مناسبی برای زوج به آخر خط رسیده باشد. سیانفرانس در این باره عقیده دارد: «همه ما در آمریکا با تفکر درباره زندگی مشترک همیشگی و ابدی شست و شوی مغزی داده می شویم و راستش این تفکر فشار زیادی روی زندگی های واقعی مردم وارد می کند. چیزی که برای من اهمیت داشت، این بود که شما زوجی را ببینید که با عشق و علاقه با هم ازدواج کردند و در پایان داستان متوجه شدند که آنها خانه شان را روی شن بنا کرده بودند.» ایده ساختاری فیلم در مورد تدوین موازی بین روزهای آخر زندگی دین و سیندی (که به نظر می رسید دختر شش ساله شان، فرانکی، تنها دلیل با هم بودنشان باشد) و فلاش بک به روزهای خوش و بی خیال اول رابطه شان، از فیلم های دیگری مثل پدرخوانده 2 به ذهن سیانفرانس و کرتیس رسیده بود. در پدر خوانده 2 هم شاهد رفت و برگشت داستان بین ماجراهای پدر و پسر هستیم. به هر حال سیانفرانس با ولنتاین غمگین می خواست نشان بدهد که چطور خاطرات و حافظه آدم ها باعث گرفتن تصمیمی مانند طلاق و جدایی می شود. کنار هم قرار دادن گذشته و حال باعث شده به فکرمان برسد چطور احساساتی که مربوط به زمان های گذشته بوده توانسته روی تغییرات سیندی و دین سرپوش بگذارد. زوجی که دیگر مانند سابق تکمیل کننده یکدیگر نیستند و نمی توانند نیازهای هم را برآورده کنند.
کرتیس و سیانفرانس به جای آن که بعد از موفقیت فیلم brother tied به هالیوود سفر کنند، در همان کلرادو ماندند تا بیشتر روی فیلمنامه ولنتاین غمگین کار کنند. این جفت فیلمنامه نویس هر روز سر کار معمولی و خسته کننده روزمره شان می رفتند (مثلا کار کرتیس محوطه سازی بود) و بعد از کار یکدیگر را در کافه ای ملاقات می کردند و آنجا در حال خوردن نوشیدنی می نوشتند. آن قدر در خوردن نوشیدنی افراط می کردند تا سرانجام سیانفرانس موقع ساخت ولنتاین غمگین کاملاً نوشیدنی الکلی را کنار گذاشت و استفاده از الکل تبدیل به یکی از موضوعات اصلی فیلم و یکی از عوامل به هم خوردن رابطه زوج جوان شد. در جلساتی که در این کافه برگزار شد، نویسندگان از همه خلاقیتشان استفاده کردند و جرقه بسیاری از ایده های کلیدی فیلم در همانجا زده شد.
البته موقع فیلم برداری تغییراتی در جزئیات به وجود آمد. آنها اولین دیدار سیندی و دین (که آن موقع اسمش دیوید بود) را در ساحل گذاشتند (مکانی که از نظر کرتیس برای اولین دیدار خیلی رویایی بود) و سکانس های مربوط به «اتاق آینده» در آن هتل را (که مکانی سورئال برای دین و سیندی بود تا با سقوط روابط عاطفی شان مواجه شوند) نوشتند. کرتیس توضیح می دهد که این «اتاق آینده» نهایت نهایت رویای درک بوده است. جایی که سیانفرانس همیشه دلش می خواسته همسرش را آنجا ببرد. کرتیس معتقد است فیلم ها باید از صحنه هایی ساخته شوند که بازتاب پرشورتین و رفیع ترین تجربیات زندگی باشند. تجربیاتی که برای همیشه در ذهن انسان باقی می مانند. در حالی که سیانفرانس صحنه های معمولی تر را ترجیح می دهد. مسائلی که از یاد رفتنی باشد و زمانی با اهمیت جلوه کنند که در متن بقیه چیزها قرار بگیرند. سکانس های «اتاق آینده» در نسخه نهایی فیلم حفظ شد و دیدگاه زیبایی شناختی سیانفرانس در بیشتر جزئیات دیگر هم توانست موفق شود، از جمله این که سکانس اولین دیدار به جای ساحل در خانه سالمندان اتفاق بیفتد.
یک بار که در کافه مشغول ثبت ایده های اصلی روی کاغذ بودند، سیانفرانس و کرتیس روال معمول کارشان را تغییر دادند. بعد از این که تمام روز را در کافه کار کردند، به سمت دنور رفتند و تمام شب را در آن جا ماندند و در استودیوهای سلولوییدی متن فیلمنامه را تایپ کردند. همان جا بود که اولین پیش نویس نهایی را نوشتند و بعد از هم جدا شند. در طول 18 ماه بعد آنها کپی هایی از فیلمنامه را برای یکدیگر می فرستادند و مجدداً صحنه ها را بازنویسی می کردند. سیانفرانس می گوید: «در آن زمان به نظر می رسید که فیلم طلسم شده است، اما حالا که به عقب نگاه می کنم، می بینم بیشتر موهبت بوده است. فکر می کنم که آن موقع هنوز برای تعریف کردن داستان آمادگی نداشتم. من بچه ای نداشتم ازدواج هم نکرده بودم. تصور می کردم که امروز می توانم کمی صادقانه تر درباره رابطه زناشویی حرف بزنم.»
هیچ کس علاقه ای به ساختن و سرمایه گذاری روی ولنتاین غمگین نداشت و از این جا بود که به تدریج واقعیات کاربردی و عملی خودشان را نشان دادند. کرتیس به نیویورک و بعد هم به جنوب کالیفرنیا رفت تا روی فیلم خودش کار کند، فیلمی به نام Quattro Noza درباره یک رابطه رمانتیک که در متن دنیای مسابقات خیابانی اتفاق می افتاد. (فیلم بعد از پخش توسط کمپانی لاینس گیت به نام خیابان افسانه ها معروف شد.)
سیانفرانس در این فیلم به عنوان مدیر فیلمبرداری با کرتیس همکاری کرد. در همان زمان سیانفرانس تصمیم گرفت که در نیویورک دست به تجربیات کاربردی دیگری هم بزند. کامی دلاوینی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد داد تا تدوین مراسم اهدای جوایز گوتهام را برعهده بگیرد. (گوتهام مراسمی است که هر ساله در نیویورک برگزار می شود و در آن از فیلم های مستقل تقدیر می شود.) سیانفرانس هم یک کپی از فیلمنامه ولنتاین غمگین را به کامی داد تا بخواند و نظر بدهد. دلاوینی می گوید: «فکر می کردم دیگر یاد گرفته ام که چطور نقد خوبی ارائه بدهم. باید از نکات مثبت شروع کنی، بعد به نکاتی که می خواهی اشاره می کنی و با یک نکته مثبت هم حرفت را تمام می کنی. اما من و سیانفرانس آن قدر دوستان خوبی بودیم که من تا زمانی که همه حرف هایم را درباره فیلمنامه اش نزدم، حتی به او اجازه حرف زدن هم ندادم. و بعد وقتی همه انتقادهایم را گفتم، در نهایت او از من پرسید که آیا حاضرم فیلمنامه را بازنویسی کنم یا نه.»
تا جایی که دلاوینی به خاطر می آورد، بیشتر مشکلی که او با فیلمنامه داشت، به شخصیت سیندی برمی گشت. فیلمنامه خیلی به طرف دین سنگینی می کرد و تقریباً همه حق را به او می داد. دین شخصیتی بود که همسرش را دوست داشت، ولی در مقابل، محبت و مهربانی از طرف او دریافت نمی کرد که باعث می شد گناه جدایی شان فقط بر دوش سیندی بیفتد. از نظر دلاوینی، فیلمنامه یک صدای واقعی و درست زنانه کم داشت و سیندی را شخصیت ضعیفی نشان می داد که تنها بارقه ای از توانایی های روحی و عمق شخصیتی دین را داشت. حتی ساختار فیلم هم طوری طراحی شده بود که سیندی زیاد دیده نمی شد. دلاوینی که تازه از کارگاه فیلمنامه نویسی دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل شده بود، می گوید: «کمی طول کشید تا من با این ایده رفت و برگشت های زمانی فیلمنامه کنار بیایم. برای این که تازه از این دوره آکادمیک فارغ التحصیل شده بودم و آنجا به ما یاد دادند که نمونه یک فیلمنامه کامل و بی نقص، فیلمنامه کلاسیکی مانند توتسی است.» در این دوره آکادمیک، تفکرات فمینیستی دلاوینی تقویت شده بود و او را به سلاح «تکبر و نخوت جوانی» مجهز کرده بودند. اما سیانفرانس برای دانسته ها و آموزش های دلاوینی احترام زیادی قائل بود. دلاوینی تبدیل به فرشته نگبهان شخصیت دوست داشتنی سیندی شد و روی جزئیاتی که باعث پررنگ تر شدن این شخصیت می شد، تاکید کرد. (در تمام طول فیلم، از اول تا آخرین صحنه، دلاوینی تدوینگر فیلم، جیم هلتون را وادار کرد تا صحنه هایی از رابطه سیندی و دخترش فرانکی را نگه دارد تا تعادل بین شخصیت سیندی و دین رعایت شود.) خودش می گوید: «سه سال وقت صرف کردم تا درک را متقاعد کنم در صحنه بیمارستان، سیندی به سؤال هایی که برای سقط جنین از او می شود، آن جواب ها را بدهد. بعد از جشنواره کن، سیانفرانس برای حفظ آن صحنه و دیالوگ ها خیلی مبارزه کرد.»
سیانفرانس می گوید: «فکر می کنم برای زن و مرد تشریک مساعی و همکاری خیلی اهمیت دارد. همیشه دلم می خواست که این فیلم یک دوئت باشد، دوئتی بین یک زن و مرد، بین گذشته و حالشان، بین دعواها و آشتی هایشان، اما فیلمنامه ای که ما نوشتیم، هنوز دوئتی بین دو نفر نبود. شاید به این خاطر که من و جوی هر دویمان مرد بودیم.» در نتیجه او دلاوینی را به عنوان نویسنده به صحنه آورد تا به آنها کمک کند تعادلی را که به دنبالش بودند، پیدا کنند. دلاوینی می گوید: «اولین کاری که کردم این بود که دگمه حذف را زدم، همه چیز را پاک کردم و از نو برای خودم شروع کردم.» دلاوینی هم در 20 سالگی شاهد طلاق والدینش بود. او مسائل را این گونه می بیند: «یکی از منطق های پشت فیلم این بود که گاهی اوقات جداشدن و بریدن خیلی بهتر است تا این که یک بچه را در خانواده ای غمگین بزرگ کنی.» سیانفرانس و دلاوینی نزدیک پنج سال با یکدیگر همکاری کردند. آنها از این واقعیت که هیچ کدام همسر، بچه یا کار خاصی نداشتند که ذهنشان را از وظایفشان منحرف کند، نهایت استفاده را بردند. خوشگذرانی و وقت تلف کردنی در کار نبود. دلاوینی می گوید: «هر دوی ما جلوی کامپیوتر می نشستیم و بیشتر از این که درباره نکات اصلی طرح فیلمنامه صحبت کنیم، درباره شخصیت ها و جزئیات رفتاری شان در موقعیت های متفاوت بحث می کردیم. اگر روی موضوعی توافق نظر داشتیم، من آن را تایپ می کردم و بعد با صدای بلند از رویش می خواندم. این واقعاً روش منحصر به فردی در نوشتن فیلمنامه بود. همه چیز با صدای بلند گفته می شد. من بازیگر وحشتناکی هستم و اگر چیزی که می خواندم به گوشمان مصنوعی و ساختگی می آمد یا حس می کردیم چنین چیزی هیچ گاه از دهان آدم ها خارج نمی شود، بلافاصله حذفش می کردیم.» در نهایت امر سیانفرانس می خواست حس واقعی و حقیقی بیافریند. او و کرتیس ساختار و داستان را از مدت ها پیش پایه ریزی کرده بودند و گرچه جزئیات تغییر یافتند، در هر نسخه جدید تلاش کردند تا داستان و شخصیت ها را به حقیقت نزدیک تر کنند. سیانفرانس می گوید: «فکر نمی کنم ما 12 سال را صرف تغییر ساختار فیلمنامه کرده باشیم، بلکه تلاش کردیم در این مدت دیالوگ ها و صحنه های مصنوعی را از آن حذف کنیم و آن را اصیل تر و به واقعیت نزدیک تر کنیم. باید نقاب چهره شخصیت ها را بر می داشتیم و درونیاتشان را فاش می کردیم و همه لحظات را به صادقانه ترین شکل نمایش می دادیم.» کارگردان که به تدریج از بازیگران هم برای اصلاح فیلمنامه استفاده می کرد، در این باره توضیح می دهد: «با وجود آن که در تیتراژ نامی از بازیگران در بخش فیلمنامه آورده نشده بود، من رایان و میشل را دستیاران فیلمنامه نویسان ولنتاین غمگین می دانم.»
میشل ویلیامز اولین بار فیلمنامه ولنتاین غمگین را در سال 2003 خواند و رایان گاسلینگ در سال 2005 درگیر این پروژه شد. در همین زمان سیانفرانس با هر یک از بازیگران در جلسات طولانی شام که حدود 9 ساعت به طول می انجامید، فقط و فقط درباره فیلمنامه صحبت می کرد. از سال 2006، کارگردان به طور اختصاصی با دو بازیگر اصلی فیلمش شروع به کار کرد. او از ایده ها، نظرات و تفکر آنها نسبت به داستان در نسخه های بعدی فیلمنامه استفاده کرد پیش از آن که تولید فیلم شروع شود، کارگردان از دلاوینی دعوت کرد تا تغییراتی را که در فیلمنامه اعمال کرده بودند، بخواند. این بار دلاوینی یک ای میل ساده، مؤثر و مؤدبانه برایش فرستاد. نامه اش با نکات مثبت شروع می شد و در انتها هم پیشنهادها و نقدهایش را اضافه کرد.
گرچه سیانفرانس 12 سال روی این فیلمنامه کار کرد و 67 نسخه از آن را نوشت و حتی تا آنجا پیش رفت که استوری برد 1224 نما را بکشد، باز هم وقتی نوبت به فیلمبرداری رسید، همه چیز را کنار گذاشت و فقط به غریزه اش تکیه کرد. کارگردان در این باره توضیح می دهد: «نمی خواستم فیلم یکنواخت و تخت به نظر برسد و فکر می کنم وقتی شما 12 سال روی یک فیلمنامه کار کردید، این خطری است که شما را تهدید می کند.» سیانفرانس بازیگرانش را تشویق می کرد تا دیالوگ را مال خودشان کنند و در نقش هایشان بداهه پردازی داشته باشند. سیانفرانس می گوید: «روی صحنه اگر رایان و میشل دقیقاً آن چه را که در فیلمنامه شان نوشته شده بود اجرا می کردند، از آنها ناامید می شدم. همیشه بهشان می گفتم که فیلمنامه فقط دستورالعمل است. اجازه بدهید بهترین ایده اجرا شود.»
در صحنه ای که سیندی راز حامله بودنش را از دین پنهان می کند، در فیلمنامه نوشته شده: «آنها روی پل قدم می زنند. سیندی نمی خواهد بگوید که چه اتفاقی افتاده. دین کاری انجام می دهد که او را وادار به گفتن حقیقت کند.» اما در فیلمنامه ذکر نشده که دقیقاً چه کاری انجام می دهد. سیانفرانس توضیح می دهد: «من سعی داشتم چنین چالش هایی را ایجاد کنم. ما یک ساعت را روی آن پل سپری کردیم. نگاتیو سوزاندیم. اما میشل به سکوتش وفادار ماند و هیچ چیزی نگفت. رایان خیلی عصبانی شده بود. دست آخر نرده ها را بالا رفت (طوری که انگار قصد دارد بپرد) و خدا را شکر که در نهایت میشل همه چیز را به او گفت. یادم نمی آید که رایان تا کجا پیش رفت، اما تهیه کننده من جیمی پاتریکف به سمت ما دوید و شروع به داد و بیداد کرد. البته ما دیگر آن صحنه را گرفته بودیم.» در مورد صحنه هایی که بداهه نبودند، سیانفرانس برای بازیگرانش امتحان تحمل و استقامت می گذاشت. ساعت ها یا حتی روزها آنها را وادار می کرد تا در شرایطی مانند آن چه در فیلمنامه توضیح داده شده بود، قرار گیرند؛ تکنیکی که از روش کارگردانی استنلی کوبریک در غلاف تمام فلزی الهام گرفته شده. در آن فیلم هم کارگردان، ونسان دونفوریو را مجبور کرد که آن قدر صحنه خودکشی را تکرار کند تا زمانی که بازیگرش دیگر آماده بود تا واقعاً مغز خودش را متلاشی کند. صحنه شب آخر در هتل، یکی دیگر از صحنه های دشوار برای فیلم برداری بود. سیانفرانس می گوید: «این صحنه احتمالاً شبیه ترین سکانس به متن فیلمنامه و یکی از دشوارترین سکانس ها بود. فیلمبرداری این صحنه چیزی حدود 15 ساعت به طول انجامید.»
اگرچه ولنتاین غمگین به جشنواره های ساندنس، کن و تورنتو فرستاده شد، اما خود کرتیس هنوز نسخه نهایی فیلم را ندیده بود. با این وجود از تغییراتی که دلاوینی و گروه بازیگران در فیلمنامه پدید آورده بودند، استقبال کرد. خودش می گوید: «این سبک ماست. درست شبیه بداهه پردازی در موسیقی جاز است. ما تم را خلق می کنیم و بعد واریاسیون هایی روی آن تم ساخته می شوند تا زمانی که فیلم تمام می شود و روی پرده بزرگ به نمایش درمی آید. این چیزی است که استن براکهیج به ما آموخت. حتی موقع فیلم برداری همه شما در حال تغییر و رشد هستید، در نتیجه ایده اصلی فقط به دانه ای می ماند که شما کاشته اید و حالا قرار است درخت تناوری از آن سبز شود.»
برعکس بسیاری از پروژه های دو نفره که پیش از ولنتاین غمگین ساخته شده اند و وقت زیادی صرف اجرا و فیلم برداری آنها شده و تغییرات بیشتر موقع فیلم برداری در آنها رخ داده، در ولنتاین غمگین بیشتر اتفاقات روی کاغذ افتاده است. کرتیس می گوید: «ولنتاین غمگین مثال خیلی خوبی از یک درخت 12 ساله است که تازه به بار نشسته و تبدیل به یک اثر هنری شده است.»

بررسی رابطه موقعیت نمایشی و تکنیک زمانی مورد استفاده در فیلمنامه «ولنتاین غمگین»
 

نویسنده: علی خوشدونی

خانه ای روی شن
 

تاریخ سینما بیش از این که بزرگانی چون گدار، ولز و فلینی را در خود ببیند، کلکسیون کم نظیری است از فیلم سازان خوش فکر و مستعد که با یکی دو تا فیلم جسورانه یک باره محو شدند و اینک حتی نامی از آنها باقی نمانده است.
درک سیانفرنس در مقام کارگردان و نویسنده فیلم ولنتاین غمگین اگرچه بیش از این به عنوان مستندساز تلویزیونی مطرح بود، اما در واقع کارش را با فیلم بلند داستانی آغاز کرد. برادر گره خورده (1998) اولین تجربه سیانفرنس است که به سینمای مستقل امریکا تعلق دارد. این فیلم در چند جشنواره بین المللی از جمله ساندنس مورد توجه قرار گرفت و به نظر می رسید سیانفرنس قدم اول را با موفقیت پشت سر گذاشته باشد. اما یک باره مسیر کارگردان عوض می شود و از این پس ما شاهد یک غیبت 12 ساله سیانفرنس در حوزه فیلم های بلند داستانی هستیم. تعلق خاطر او به ساخت فیلم های کوتاه و مستندهای تلویزیونی آن قدر طولانی شد که کم کم گمان می رفت این فیلم ساز مستعد که یک جورهایی برادر گره خورده را یک تنه خلق کرده بود، برای همیشه سینمای داستانی را رها کرده باشد. البته خود سیانفرنس اذعان داشته تمام این 12 سال را صرف نگارش فیلمنامه ولنتاین غمگین کرده است.
فیلمنامه ولنتاین حاصل چند سال ممارست نویسنده اش است، در نهایت تبدیل به فیلمی شد که می توان آن را نقطه عطفی در زندگی درک سیانفرنس به حساب آورد. این فیلم 9 برابر بودجه ساختش فروش کرد و از همه مهم تر کمپانی ای چون واینستین که پیشتر فیلم هایی چون بی آبروهای لعنتی، سخنرانی پادشاه و ... را توزیع کرده بود، کار پخش فیلم را در آمریکا به عهده گرفت. شرایط آن قدر برای سیانفرنس خوب پیش رفت که بعد از فیلم او چند قرارداد سینمایی را تا سال 2013 امضا کرد.
فیلمنامه ولنتاین غمگین همان طور که از نامش پیداست، یک درام عشقی است که همواره سعی دارد روی مرز وصال و متارکه حرکت کند. در واقع روند خطی زمان جهت تغییر روند تاثیری بر مخاطب شکسته شده است. فیلمنامه در شکل خطی خود تبدیل به اثری سرگذشت گونه یا شرح حال وار از آشنایی، زندگی و جدایی زوج جوانی در پنسیلوانیا می شد. اما از آنجا که هدف نمایش سرگذشت نیست، فیلم ساز عامدانه یکی از سه حلقه زنجیره آشنایی، زندگی، جدایی را حذف کرده است. در واقع شکل فعلی روایت، حلقه زندگی را که همان حد فاصل پنج ساله از آشنایی تا متارکه است برچیده است تا فیلمنامه تبدیل به دو موقعیت آشنایی و جدایی شود. به عبارت دیگر اصلاً نمی توان برای همچین کارکرد روایی، زمان را خطی در نظر گرفت. فرض کنیم فیلمنامه خطی به نگارش درمی آمد و بیننده ابتدا شاهد آشنایی و ازدواج دو شخصیت اصلی (دین و سینتیا) می بود و در نیمه دوم وقایعی را که منجر به جدایی آنها می شد، تماشا می کرد. در این شرایط فیلم ساز در نمایش روزها و سال های اولیه بعد از ازدواج دچار خلأ می شد، یعنی دقیقاً بعد از مراسم ازواج باید یا یک زیرنویس اشاره می کرد که اینک پنج سال از زندگی دین و سینتیا می گذرد و یا یک باره از سالن مراسم به صحنه گم شدن سگ خانواده برش می زد که در هر دو صورت این خلأ روایی مخاطب را آزرده می کرد.
اشاره شده که دو موقعیت نمایشی فیلمنامه (وصال، متارکه) به علت شکست زمان، تابع الگوی هم زمانی بسط داده می شوند. همین طور هر دو موقعیت از منظر سیر وقایع قرینه متضاد همدیگرند. یعنی هر واقعه ای که در موقعیت وصال رخ می دهد و باعث علاقه بیشتر دین و سینتیا به هم می شود، ما به ازایی در موقعیت دوم دارد که سبب فاصله دو شخصیت از یکدیگر می شود. در نظر بگیرید در موقعیت اول سینتیا دوست قبلی خود را نزد دین مخفی می کند که همین امر سبب ضرب و شتم دین توسط آن پسر می گردد. اما این پنهان کاری بزرگ نه تنها مانعی در عشق دین نسبت به سینتیا نمی شود، بلکه بر علاقه اش به او می افزاید. اما در موقعیت دوم صرف این که سینتیا یک احوال پرسی را در فروشگاه کمی دیر بازگو می کند، دین از کوره در می رود. در موقعیت اول بعد از بارداری سینتیا یک احوال پرسی را در فروشگاه کمی دیر بازگو می کند، دین از کوره در می رود. در موقعیت اول بعد از بارداری سینتیا، دین سعی می کند او را دلداری دهد و حتی حاضر می شود همراه سینتیا بچه را بزرگ کند. اصل مطلب این که دین در موقعیت اول موجود مقدسی است که ذات پاکش از همه گناهان کوچک و بزرگ طرفش، عبور می کند. اما در موقعیت دوم کودک لجباز و غرغرویی است که به زمین و زمان چنگ می اندازد تا کوچک ترین اشتباه طرف مقابلش را بزرگ جلوه دهد.
فراموش نکنیم که اصلاً بحث بر سر کم شدن علاقه در گذر زمان نیست، بلکه این نوع بروز علاقه است که تغییر می کند. دین بعد از پنج سال زندگی، دیوانه وار سینتیا را دوست دارد، گاهی او را می پرستد و گاهی سرزنشش می کند. همین طور سینتیا که در عین وفاداری و علاقه به همسرش، حس شیرینی از با او بودن ندارد و صبح تا شب را با بی حوصلگی و کرختی سر می کند. به عنوان مثال سینتیا در روزهای اولیه آشنایی اش با دین روزها و شب ها را با دویدن و خوشگذرانی سر می کند، اما اینک که چند سال از زندگی گذشته، حس و حال همراهی شوهرش را جهت تفریح ندارد.
روند تقطیع زمانی صرفاً به هم کناری موقعیت آشنایی و جدایی ختم نمی شود، بلکه باید توجه کرد زمان داستانی در موقعیت اول، چند روز را، از آشنایی دین و سینتیا تا ازدواج آنها شامل می شود، اما در موقعیت دوم همه چیز ظرف یک روز اتفاق می افتد. در واقع این الگوی زمانی چنین حسی را القا می کند که همه آن ابراز عشق ها و فداکاری ها ظرف 24 ساعت متلاشی می شود و از پس همه چیز، دو عاشق و معشوق که لحظه ای دوری از هم را متصور نمی شدند، به جایی می رسند که اینک دختر بچه کوچکشان را بهانه با هم بودن در نظر می گیرند.
شاید بزرگ ترین مشکل فیلم تک مضمونی بودن آن باشد. فیلم فرض را بر این قرار داده است که گذر زمان آدم ها را نسبت به هم سرد، بی روح و تند مزاج می کند. فیلم ساز تمام مؤلفه ها و وقایع فیلم را جهت تقویت همین حس و فرضیه طراحی کرده است. در چنین شکلی روایت بیش از این که ساز و کار داستانی بگیرد، تبدیل به اثری پیام محور می شود. فیلم چه به واسطه تکنیک روایی (غیرخطی) و چه به واسطه شخصیت ها (انسان های سرخورده از وضعیت موجود) تلاش می کند اثری مدرن باشد. اما از سوی دیگر آثار مدرن همواره سعی دارند از ارائه یک مفهوم واحد و یا ایدئولوژی روشن بپرهیزند که چنین اتفاقی در فیلم ولنتاین غمگین رخ نداده است و فیلم ساز تلاش دارد ایدئولوژی خود را به بیننده تحمیل کند.



ارسال توسط اشکان

اسلایدر