سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
تاریخ : پنج شنبه 92/2/12

پارک بسیار شلوغ است. آنقدر شلوغ که صدای چه چه هیچ پرنده ای به گوش نمی رسد. تنها نشانی وجود پرندگان فضله هایی از آنهاست که بر جای جای نیمکت ها برجا مانده،و این گواهی را می دهد که حتی اگر دیده و شنیده نمی شوند ، اما وجود دارند.

پیر مرد تک وتنها در منتها الیه سمت راست نیمکتی زرد رنگ در خود فرو رفته. موهای یکدست ،سفید رنگش را حسابی آب و جارو کرده. سبیل بلندش که انسان را به یاد تصاویر حک شده بر روی قلیان های قدیمی می اندازد حسابی چرب و براق است. کراواتی طوسی رنگ ، که با رنگ کت کهنه، اما تمیزش حسابی ست شده، گه گاه با وزش بادی آرام و گرم به مانند دم گربه تکان تکان می خورد.دختر بچه ای دست در دست مادر جوانش از کنار او در حال عبور است. پیرمرد ناخواسته نگاهی به دخترک می اندازد و لبخندی بر روی لبانش نقش می بندد. دخترک با بی تفاوتی زبانش را تا آنجا که جا دارد از حلقومش بیرون می آورد و مادرش دست او را به دست دیگرش می دهد و بلند بلند به فرمی که حتما پیرمرد بشنود می گوید: خجالت هم نمی کشه با این سنش، مرتیکه هیز!!!!

پیرمرد گویی حرف او را نمی شنود و یا نمی خواهد که بشنود، همچنان با سرخوشی غرق در خوشی دیدار کودک است. پس از عبور دخترک و مادر جوانش، پیرمرد دوباره سر خود را در دستانش می گیرد و به مانند کسانی که روضه می خوانند خود را به جلو و عقب تکان می دهد.

پسری جوان با موهای بلندی که در نگاه اول به دختران می ماند در کنار پیرمرد می نشیند. صدای آهنگ تندی که از هدفنش بلند شده پیرمرد را متوجه حضور او می کند. پیرمرد نگاهی زیر چشمی به او می اندازد. سپس تکیه می دهد تا زاویه دیدش را وسعت بخشد. پسرک در دنیای خود است و با حرکات آرام لبانش، خواننده فرنگی آهنگ را همراهی می کند. پیرمرد دست چپش را از پشت به سر پسر نزدیک می کند، خیلی آرام ، گویی به دنبال شکار پروانه ایست.

پسرک ناگهان با جهشی از جایش می پرد ، پیرمرد دستش را به سرعت پس می کشد، پسرک از جیب جلوی شلوار جینش گوشی موبایلش را خارج می کند، هدفن را از گوشش بیرون    می کشد و با عشوه ای مثال زدنی تلفن را پاسخ می دهد و از کنار پیرمرد می گذرد، بی آنکه نگاهی به او بی اندازد. پیرمرد همچنان به پسرک و عبورش از میان انبوه جمعییت و درختان می نگرد. با عجله سر خود را لمس می کند و دستش را نگاهی می اندازد. چیزی نیست جز فضله پرندگان و این گواهی را می دهد که حتی اگر دیده و شنیده نمی شوند ، اما وجود دارند.

اشکان جلالی فراهانی

 




ارسال توسط اشکان

اسلایدر