صحبتی با خواننده عزیز
کتاب حاضر در ابتدا جزوه ای بود جهت استفاده در کلاس های آموزشی که بعد از استقبال نسبتا خوب شاگردان کلاس ها و اصرار اطرافیان، سعی کردم با اضافه کردن مطالبی کاربردی و جامع تر ، تجربیاتم را در خدمت تعداد نفرات بیشتری بگذارم. از این روست که لحن کتاب، لحنی دوستانه و سر راست دارد و سعی بر آن بوده تا ارتباط صمیمی بین خود و هنرجویان را نیز در این کتاب حفظ نمایم. این کتاب به عنوان کتاب کار کلاس ها در تمامیه سطوح نیز قابل استفاده بوده و مطالب بر پایه فیلمنامه نویسی خلاق طرح ریزی گردیده است و نه کلیشه های مرسوم آموزش فیلمنامه نویسی.
درس اول:
در کلاس های فیلمنامه نویسی خلاق من، روشی پیگیری می شود که نمی دانم نویسندگان موفق از آن برای نوشتن آثارشان استفاده می کنند یا خیر. اما برای نویسندگان تازه کار فوق العاده مثمر ثمر بوده. در کلاس های من همه چیز فقط با یک ایده شروع می شود. در بعضی مواقع تنها یه کلمه. کلمه ای بسیار ساده که ذهن هنرجویان را درگیر فکر کردن به خلق یک موقعیت جذاب و دراماتیک می کند. بعضی افراد ذاتا دارای قدرت دراماتیزه کردن هر چیزی هستند. یکی از بستگان نزدیک من لطیفه هایی قدیمی را آنچنان دراماتیک بازگو می کند که امکان ندارد بتوانید حواستان را جای دیگری پرت کنید. آنچنان جذب داستانگویی او می شوید که محال است در آن لحظه به چیزی جز دنیایی که او خلق می کند بیاندیشید.
برای شروع نوشتن واقعا ضروریست که ذهنتان را از هرچیزی خالی کنید و تنها به یک کلمه و رابطه آن کلمه با دنیای پیرامونتان فکر کنید. آن کلمه چیست؟ برای تمرین ، اصلا مهم نیست که چه کلمه ای را در نظر می گیرید. یکی از بزرگترین مشکلاتی که در کلاس ها پیش می آید اینست که هنرجویان فکر می کنند اولین فیلمنامه ای که می نویسند باید به تهیه کنندگان ارائه شود و بعضا مورد استقبال پرشور آنان واقع گردد. هنرجویان فراموش می کنند که فروش فیلمنامه و یا ساخت یک فیلمنامه مستلزم تمرین بسیار است. آیا اگر به دنبال یادگیری نواختن گیتار بودید انتظار داشتید با تمرین نت ها، کسی به شما پولی بپردازد و یا از شما برای برگذاری کنسرت دعوت نماید؟! آیا اگر در حال تمرین پاس بغل پا بودید توقع داشتید کسی شما را برای عضویت در تیم ملی فوتبال کشورتان دعوت کند؟! مسلما جواب منفیست. اما نمی دانم چه می شود که هنرجویان ، این قضیه که نوشتن در کلاس تنها تمرین است را فراموش می کنند و اجازه تفکر خلاق را از خود می گیرند.
پس ذهن خود را از عواقب اندیشیدن به هر کلمه ای پاک کنید. حال که کلمه را پیدا کردید، سعی کنید داستانی یک خطی ، راجع به کلمه مورد نظر بنویسید. شاید این سخت ترین قسمت نوشتن یک فیلمنامه باشد. داستان یک خطی شما باید ، تکرار می کنم، باید دارای چند خصوصیت بارز باشد تا برای ادامه مسیر نوشتن مناسب تشخیص داده شود. خصوصیت های الزامی داستان یک خطی را به صورت سوال هایی مطرح می کنم. با جواب دادن به سوالات زیر می توانید تشخیص بدهید که آیا موضوع انتخابی شما می تواند به فیلمنامه ای موفق تبدیل شود یا خیر.
1.اگر این داستان یک خطی را به عنوان تبلیغات یک فیلم سینمایی بشنوید، حاضرید برای دیدنش پول و وقتتان را خرج کنید و به سینما بروید؟
2.آیا داستان شما درباره چیزیست که مردم اغلب به آن فکر می کنند؟ آیا مردم دغدغه داستان شما را در زندگی روزمره دارند؟
3.آیا موضوع داستان شما برای اولین بار تبدیل به فیلمنامه می شود؟ اگر نه، چه فرقی با نمونه مشابه خود دارد؟ آیا این تفاوت آنقدر بارز است که مردم برای دیدن این تفاوت به سینما بروند و سرخورده از دیدن فیلمی تکراری به خانه باز نگردند؟
4.آیا داستانتان بار آموزنده نیز دارد؟ آیا بیننده پس از دیدن فیلم چیزی به معلوماتش اضافه شده است؟
5.آیا قهرمان داستان ، در طی فیلم، تلاشی برای رسیدن به خواسته اش می کند؟ آیا مانعی پیش روی اوست؟ قهرمان داستان چگونه موانع را پشت سر می گذارد؟
6. آیا قهرمان داستان به خواسته اش می رسد؟ چگونه؟ اگر نمی رسد چرا و چگونه؟
7. آیا داستان دارای تصاویر زیبا هم هست؟ مطمئنید که داستانتان به جای فیلم نباید به نمایشنامه رادیویی تبدیل شود؟
جالب اینجاست که تنها پاسخ دادن به همین سوالات، داستان یک خطی شما را تبدیل به داستانی یک صفحه ای خواهد کرد و این بدان معناست که ناخودآگاه فیلمنامه نوشته اید. نوشتن واقعا به همین سادگیست. اجازه دهید ناخود آگاهتان نقش بیشتری در امر نوشتن ایفا کند. شما تنها و تنها مسئولیت هدایت ناخود آگاهتان را برعهده خواهید داشت.
اگر نخواهم بیش از حد حاشیه بروم باید این نکته را خاطر نشان کنم که جواب های قانع کننده به سوالات بالا ، پلیست برای رسیدن به نوشتن فیلمنامه ای با استانداردهای قابل قبول. شما می توانید هیچکدام از اصول را رعایت نکنید و فیلمنامه ای عالی بنویسید. اما باز هم می توانید آن را از لحاظ کیفی تکرار کنید؟ واقعیت موجود اینست که در اکثر مواقع چنین اتفاقی نخواهد افتاد.
1.اگر این داستان یک خطی را به عنوان تبلیغات یک فیلم سینمایی بشنوید، حاضرید برای دیدنش پول و وقتتان را خرج کنید و به سینما بروید؟
اگر شما نتوانید سینما رو های ثابت قدم و حرفه ای را برای دیدن داستانتان به سینما بکشانید، هرگز نخواهید توانست عموم مردم را برای این کار ترغیب نمایید. جواب دادن به سوال شماره1 دقبقا در مورد همین قضیه است. آیا داستانتان می تواند در ابتدا نظر تهیه کنندگان ، بینندگان و در نهایت منتقدان را به خود جلب کند؟ اینکه چه چیز توانایی جذب مخاطبان را دارد سوالیست که تمام تهیه کنندگان دنیای سینما به دنبال پاسخ دادن به آن هستند. شاید پاسخ دقیقی هم برای این پرسش وجود نداشته باشد، اما حداقل می توان تدبیری اندیشید تا با کمترین میزان ریسک مواجه شویم.
2.آیا داستان شما درباره چیزیست که مردم اغلب به آن فکر می کنند؟ آیا مردم دغدغه داستان شما را در زندگی روزمره دارند؟
بینندگان چه فیلمی یا داستانی را دوست دارند؟ چه چیزی برایشان جالب است؟ چه چیزی برایشان ارزشمند است؟ شما باید به همه این ها فکر کنید. تمنا می کنم دست از فریاد زدن این جمله که (من برای دل خودم می نویسم) بردارید. شما می توانید برای دل خودتان بنویسید، فیلم بسازید و یا شعر بگویید. اما اگر برای دل خودتان است، دیگر جلب نظر بینندگان نباید برایتان مهم باشد. دیگر فروش فیلمنامه را باید از سرتان بیرون کنید. ما در این کتاب نکاتی را مورد بررسی قرار می دهیم تا به ما کمک کند فیلمنامه ای بنویسیم که نه تنها دل خودمان بلکه دل هزاران بیننده دیگر را تسخیر کند.
سوال دوم مربوط به علایق و دلمشغولی های بینندگان احتمالی اثر شماست. احتمالا خیلی از خوانندگان کتاب سوال خواهند کرد که ما از کجا بدانیم علاقه مندی های بینندگان چیست؟ باید بگویم در نظر اول سوالتان درست به نظر می رسد، البته اگر از سیاره دیگری به روی زمین تشریف فرما شده باشید. ما همگی انسانیم و اگر هیچکس را نشناسیم، دست کم از علاقه مندی های خودمان کم و بیش آگاهیم. شاید حرفم کمی اغراق آمیز به نظر برسد اما به جرات می توانم بگویم ما با تک تک قهرمانان فیلم های موفق تاریخ سینما در حدی همذات پنداری می کنیم. چه قهرمان سوپر من باشد چه مایکل کورلئونه در سه گانه پدر خوانده. یکایک انسان ها خصایص مشترک اخلاقی دارند. تنها تفاوت میان ما، میزان توجه به هرکدام از این شاخه های انسانیست. به طور مثال من محبت به کودکان را به توجه به کهنسالان ترجیح می دهم و شاید شما دقیقا نقطه مقابل من فکر کنید. اما مطمئن هستم که می دانید کسانی هم هستند که به کودکان بیشتر توجه می کنند. این تفاوت هاست که شخصیت افراد را از هم متمایز می کند و نه خلاء ها. این تفاوت به این معنا نیست که شما کلا به دغدغه من فکر نمی کنید. پس اینجا می فهمید که من به چه موضوعی علاقه دارم. سوال اساسی اینست که آیا دغدغه من دغدغه ای فراگیر است یا خیر. اگر فراگیر بود و عده بیشتری خواستند داستانی راجع به آن بشنوند و ببینند داستانتان را بنویسید، اگر نه، آن را دور نیاندازید ، بلکه داستانتان را به طرزی بازگو کنید که علاقه مندی های من را نیز در بر بگیرد. اما پیشنهاد من نوشتن در مورد علاقه مندی ها به صورت ناب و با اصالت است.
3.آیا موضوع داستان شما برای اولین بار تبدیل به فیلمنامه می شود؟ اگر نه، چه فرقی با نمونه مشابه خود دارد؟ آیا این تفاوت آنقدر بارز است که مردم برای دیدن این تفاوت به سینما بروند و سرخورده از دیدن فیلمی تکراری به خانه باز نگردند؟
موضوع سوال سوم کپی نکردن از آثار سینمایی دیگر است. منظورم اقتباس نیست. کپی برداری به شما وجه خوبی نمی دهد. ضمنا در این کتاب قصد داریم نویسندگی خلاق را بیاموزیم و نه نویسندگی کپی کارانه. به شخصه حتی در بعضی مواقع از اقتباس هم دل خوشی ندارم و به هنرجویانم یادآوری می کنم که دنیای امروز دنیای تکرار ایده های موفق گذشته نیست. سرعت دنیا هر روز از روز قبل بیشتر می شود. کمتر پیش می آید کسی از قطار دنیا پیاده شده و با شما به گذشته ها نگاهی بیاندازد. به جای مجبور کردن مردم برای پیاده شدن از قطار، خودتان سوار قطار شوید و داستانتان را در قطار پر سرعت زندگی تعریف کنید. مطمئنا این کار انرژی و وقت کمتری را هدر خواهد داد و مخاطبان بیشتری را با شما همراه خواهد کرد. اما اگر همچنان قصد دارید داستانی تکراری را دوباره بازگو کنید، چیزی باید به آن اضافه کنید. باید امضاء شما پای این اثر باشد وگرنه عمر خودتان را بیهوده صرف تعریف داستان فرد دیگری کرده اید. اگر چیزی ندارید که به داستان اصلی بیافزایید و آن را بهتر کنید، پس تمام قضیه را فراموش کنید.
4.آیا داستانتان بار آموزنده نیز دارد؟ آیا بیننده پس از دیدن فیلم چیزی به معلوماتش اضافه شده است؟
سوال چهارم را خیلی ها دوست ندارند. اما خواهی نخواهی فیلم باید حاوی محتوا باشد. چه از نظر بصری و چه از نظر داستانی. محتوا را شاید بعضی ها با نام پیام اخلاقی بشناسند. مهم نیست. فیلم باید محتوایی زیر متنی داشته باشد. اگر نه که پس قصدتان از نوشتن فیلمنامه چیست؟ بهتر نیست به نوشتن گزارش روزانه ساخت ایستگاه مترو بپردازید؟! مطمئنا شما برای نوشتن دلیلی دارید. آیا یکی از دلایل اصلیتان بهتر کردن دنیای پیرامونتان نیست؟ تنها چیزی که یک نویسنده باید از آن فرار کند اینست که محتوا یا پیام اخلاقی فیلمنامه اش در لابه لای کلمات مخفی نشده باشد. پیام اخلاقی را در طی فیلم باید دید و از بازگو کردن آن در دیالوگ های شخصیت ها با جدیت اجتناب کنید. شما فیلم تبلیغاتی که نمی سازید.
5.آیا قهرمان داستان ، در طی فیلم، تلاشی برای رسیدن به خواسته اش می کند؟ آیا مانعی پیش روی اوست؟ قهرمان داستان چگونه موانع را پشت سر می گذارد؟
کنش،کلمه کلیدی جذابیت فیلمنامه است. هر فیلمی ، با هر داستانی، در هر ژانر و نوعی باید دارای کنش باشد. کنش در واقع نیروی محرک داستان است. بدون کنش هیچ اتفاقی در فیلم نخواهد افتاد.
کلمه کنش به برخورد شخصیت ها با هم، برخورد شخصیت ها با محیط و وقایع اطراف و در بعضی مواقع برخورد شخصیت ها با عقاید و افکار درونی خودشان است. در حقیقت پاسخ داستان به کنش ، الزاما واکنش را در برخواهد داشت.
شاید بعضی بگویند خب این پرسش چه ارتباطی به کنش دارد؟ من قاطعانه می گویم، خواست قهرمان ایجاد کنش خواهد کرد. داستانی که فاقد خواسته های قهرمان باشد هیچ کنشی را ایجاد نمی کند و در پی آن واکنشی هم از سوی دیگر شخصیت ها ، عوامل محیطی و افکاری به شخصیت ها بر نخواهد گشت.
اصولا قهرمانی که خواسته ای نداشته باشد، قهرمان نیست. مثلا فرض کنید رستم دستان در شاهکار فردوسی، هیچ خواسته ای نداشته باشد. خب؟! اصلا داستانی شکل نخواهد گرفت. بعضی از فیلمسازان غالبا تازه کار برای شکستن قواعد و رد شدن از خطوط قرمز فرضی و برای به رخ کشیدن قدرت کارگردانی و نویسندگی نداشته شان فیلم هایی را می نویسند و می سازند که قهرمان هیچ هدفی ندارد. مثلا فردی را در تصویر نشان می دهند که از صبح تا شب در اتاق در بسته ای بی هدف به دور خود می چرخد. به نظر شما این فیلم است؟ این داستان است؟ حتی در فیلم های ضد داستان هم قهرمان فیلم به دنبال هدفیسیت(در فصول بعد به انواع پیرنگ نیز پرداخته خواهد شد). اتفاقا قدرت نویسندگی در این است که برای فردی که هیچ کاری نمی کند هم هدفی در نظر گرفته شود . مثلا قهرمان از وقت کشی و به بطالت گذراندن زندگی قصد رسیدن به هدفی را داشته باشد. این هدف می تواند انتقام از خود باشد و یا سرکوب تمایلاتی که برای قهرمان ناخوشایند است.
حال توضیح خواهم داد که چرا خواسته قهرمان ایجاد کنش می کند. شما قهرمانی دارید که چیزی یا کسی را می خواهد، چیزی یا اشخاصی قصد ممانعت از رسیدن قهرمان به خواسته اش را دارند. این یعنی کنش، یعنی داستانی ناب.
حتی امکان دارد این موانع از درون خود قهرمان نشات گرفته باشند. برای مثال قهرمان می خواهد از بانکی سرقت کند، وجدانش مانع این کار می شود. بین خواست قهرمان و وجدانش رابطه ی کنش و واکنش رخ می دهد.
این که قهرمان چگونه به خواسته اش می رسد نیز بسیار مهم است. قهرمان می خواهد از بانک سرقت کند، وجدانش مانع او می شود، قهرمان به نحوی که ما نمی دانیم از پس وجدانش بر می آید و از بانک سرقت می کند. آیا چیزی در این میان گم نشده است؟ اگر به سلیقه من باشد می گویم تمام داستان مفقود است. حتی اگر شده یک فریم در فیلم ببینیم که نشان دهنده چگونگی فائق آمدن شخصیت بر مشکلات باشد هم داستان همچنان پا برجاست اما بدون آن داستانی رخ نداده است.
6. آیا قهرمان داستان به خواسته اش می رسد؟ چگونه؟ اگر نمی رسد چرا و چگونه؟
این که قهرمان داستان به خواسته اش می رسد یا خیر هیچ ارتباطی به کیفیت داستان ندارد. منظورم اینست که پایان خوش لزوما بد نیست و لزوما خوب هم نیست. شما نمی توانید بگویید این فبلمنامه خوب است یا ضعیف چون قهرمان در آخر به خواسته اش می رسد یا نمی رسد.
با همه این اوصاف بسیار مهم است که از ابتدا بدانید قهرمان به آنچه در طول فیلم برایش تلاش کرده است می رسد یا خیر. و در هر صورت چه قهرمان به خواسته اش برسد و یا نه، این تلاش قهرمان ، داستان را شکل داده است. هرچه کنش بین نیروهای خیر و شر داستان بیشتر و منطقی تر باشد، داستان برای مخاطب جذاب تر می شود.
چند ماه پیش برای یکی از هنرجویانم راجع به لزوم رخ دادن اتفاق در فیلم و کنش توضیح می دادم. به او گفتم فیلمنامه شما فاقد اتفاقات مهم و کنش است. در جلسه بعد حدود پانزده تصادف رانندگی ، دو فقره دزدی، یک قتل و چند جرم بی ربط به موضوع را به فیلمنامه اضافه کرد. از آن زمان به بعد ، از گفتن کلمه اتفاق عذاب وجدان می گیرم. منظورم از اتفاق ، معنای دقیق کلمه است. چیزی که برای شخصیت پیش می آید. اما نه لزوما حادثه. اتفاق در فیلمنامه باید یا توسط شخص قهرمان ایجاد شود و یا در بازخورد تصمیمات و اعمال قهرمان. حادثه ای به مانند تصادف رانندگی اگر توسط شخص قهرمان ، اعمال و تصمیمات او رخ نداده باشد و هیچ تاثیر مثبت و یا منفی بر روند داستان نداشته باشد ، هیچ ارزشی ندارد و برفرض فیلمبرداری چنین صحنه هایی ، تدوین گر باهوش آن صحنه را با نگاه اول از فیلمتان حذف خواهد کرد.
هر اتفاق ، باید چیزی را به فیلم اضافه کند. چه مثبت و چه منفی. هر اتفاق باید قدمی باشد در پیشبرد داستان. هر اتفاق باید گامی باشد به سوی حل معمای فیلم. هروقت به اینجای صحبت می رسم، شخصی می گوید : این اتفاقات در زندگی برای همه می افته. باید در جواب این حرف باید بگویم ما زندگی نمی سازیم، کار ما ساخت فیلم است. آدمی در زندگی خیلی کارهای دیگر هم می کند، آیا ما باید تمام کارهای شخصیت های داستان را گزارش وار در فیلمنامه لحاظ کنیم؟ اگر اینگونه بود فیلم هایی که کل زمان زندگی یک شخصیت را در شصت سال نشان می داد، شصت سال طول می کشید و این نکته که جذابیت کجاست ، کلید حل این معما به نظر می رسد.
7. آیا داستان دارای تصاویر زیبا هم هست؟ مطمئنید که داستانتان به جای فیلم نباید به نمایشنامه رادیویی تبدیل شود؟
تصاویر زیبا از نظر من به دو دسته تقسیم می شوند. به کار بردن یک دسته از تصاویر ، می تواند فیلم را به یک شاهکار تبدیل کند و به کار بردن تصاویر دیگر می تواند سطح کیفی فیلم خوبی را تا حد تیزر های بازرگانی پایین بکشد.
تصاویری که موجب رشد ، بسط و ارتقا فیلم می شوند دقیقا تصاویری زیبا هستند که به داستان گویی و شکل گرفتن روایت نیز کمک می کنند. اما در مقابل تصاویری هم گاها در فیلم ها استفاده می شود که علیرغم زیبایی ، هیچ تلاشی برای قصه گویی ندارند. اینگونه تصاویر همان تصاویر زائد به حساب می آیند.
یک اصل بسیار کلی و مهم را فراموش نکنید. هرچه که در فیلم اضافه می شود ، باید در راستای پیشبرد داستان و ایجاد رابطه کنش و واکنش باشد.