سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندوه تازه

 

هر روز که می گذرد اندوه تازه ایست

چون شب شود این روز ما ،آغاز بردگیست

 

هر روز تمام غصه ام این است بر دل من

کی شود آنروز،شب قبر اول من

 

تا به سر شود این زوال و در پس آن

تن رها شود از جهان و از همه کس آن

 

دیریست در این وادیه غم، لولی وش و خمار

هر روز شب کنم و چشم ننگرد مگر دیوار

 

روزی که سر رود پیمانه عمر من یا رب

می کنم هزار دعا، به جان روز در شب

 

دی1390

..........................................

برات دعا می کنم

 

وقتی که سر از بالشم،صبح ها جدا می کنم

برای زنده بودنت، عشقم دعا می کنم

 

پیش از رها شدن زرخت برای شستن تنم

بعد از زدودن غبار، برات دعا می کنم

 

برات دعا می کنم قبل از سقوط قند به چای

قبل از هم آغوشیه رخت، برات دعا می کنم

 

در راه و در مسیر روز، در راه بازگشت شب

قبل از نگاه به آیینه، برات دعا می کنم

 

بعد از حضور میز شام، در لحظه های بی کسی

بعد از نگاه کردن به عکس، برات دعا می کنم

 

پیش از حضور در بسترم در پای قاب عکس تو

با چکه هر قطره اشک، برات دعا می کنم

 

برات دعا می کنم در لحظه های دلخوشی

در هر زمانی که بگی، برات دعا می کنم

شهریور1390

..................................

 

شقایق

 

یه احساسی به من میگه،که تو لبریز این مهری

توی خواب و توی رویا، همیشه تو در این فکری

 

همیشه من به یاد تو، ولی تو در خیال خویش

همیشه سخت غمگینم، ولی تو که نیایی پیش

 

اگر از خاطرات من، بپرسی من همی گویم

من از ذهن پر از خواهش، به تو هرگز نمی گویم

 

تو را هر روز می بینم، ولی از عشق می ترسم

اگر گویم من از احساس، تو را دیگر نمی بینم

 

تو یک کوهی تو یک سنگی تو چون روشن ترین نوری

تو یک آغوش بد بسته، تو یک راهی که بس دوری

 

تو چون رازی پر از سری، تو عاشق تر زمجنونی

تو چون طعم یه خرمالو، گسی اما چه شیرینی

 

زبان من ولی قاصر، زابراز همین حرفا

زترس رسم کج فهمی ، همیشه مانده ام تنها

 

بهای عشق من باشد، سکوت و حزن و دلتنگی

منم تنها ترین عاشق به زیر گنبد نیلی

 

دی1390

........................................

صلیب شکسته

 

خاطرم می آید

روزی درختی تناور بودم

پناهگاه چند ساله مرغان عشق

از پس سال ها به سلامت می گذشتم

و خم به ابرو نمی آوردم

بهار شد

فروردین گذشت

اردیبهشت رفت و خرداد ماند

پرنده ای آبی ،بر تنم لانه ساخت

گاه شاخه هایم را شکست

و گاه

کرد آشیانه را مستحکم

تابستان سپری شد

پاییز آمد

مهر رفت و آبان ماند

تبر هیزم شکن زمان

کمر را خرد کرد

دیگر هیچ یه یاد ندارم

حال چه هستم؟

صلیبی شکسته

بر بلندای تپه ای مرده

هیچ به یاد ندارم

تنها همین که دیگرهیچ پرنده ای

بر پیکرم لانه نساخت

 

اردیبهشت1383

.......................................

یک رنگ

 

در آن روز بهاری

که بهار رنگ و بوی تابستان گرفته بود

یک رنگ یک عطر

هوش را بی هوش کرد

قصه گره خوردن نگاهی به نگاهی

یا

مجسم کردن عشقی در لباسی

رنگی را دیدم

که از پس غبارها

جلوه حقیقت داشت

نگاهی دنبالم کرد

که از جمیع نگاه ها

نگرانم بود

آیا،آیا آن نگاه

دام نبود؟

 

فروردین1383

....................................

جغد سفید

و چه آسان می گذرد

شب هایم

همه آن ساعت شوم

که سیاهی دارد

پی تو می گردم.

با توام جغد سفید

این منم سرگردان

روزهایم خالی

شب ها پر زغم است

پشت آن دره سبز

مردی شکل من است

شبها می گذرند

آنچه در خانه من

همچنان پا برجاست

جای خالی من است

11/5/91

...........................




ارسال توسط اشکان

اسلایدر